داستان ۱: تاریخ روز اول ماه ایثار، ساعت به وقت شیدایی، مکان دشت حماسه:
بیسیم چی: "حاجی مهمات تمومه، اکثر بچه ها یا شهید شدن یا زخمی، روحیه بچه ها پایینه، فشار دشمن خیلی زیاده، باید عقب نشینی کنیم..." حاج حمید رو به آسمان کرد و گفت: "الهی رضا برضاک، تسلیما لامرک..." بعد نگاهی به تجهیزات و نفرات موجود انداخت و از بیسیم چی پرسید: "میدونی فرق قدرت نفر با قدرت اراده چیه؟ یا فرق انگیزه با اعتقاد؟" لبخندی زد و با همون آرامش همیشگیش گفت: "خیلی شده که اراده یک نفر بر فوج فوج نفرات دشمن غالب شده، مهم اینه که با انگیزه آمده باشی یا با اعتقاد. اگه با اعتقاد اومده باشی می دونی که تا به تکلیفت عمل نکنی حق ترسیدن و عقب نشینی نداری ولو اینکه دیگه هیچ وقت فرصت برگشتن نداشته باشی..