ازمعصومه به بابا؛ نامهی یک فرزند به پدر شهیدش
هنوز از هیجانات و دلشوره ها و دلشکستگی ناشی از فحش های آبداری که تا جمعهی انتخابات نوش جان کردیم خلاص نشدهام. وانمود میکنم قوی و اهل رقابتم امّا، هنوز هم بسیار شکننده و حساسّم. حرفهای ناجوانمردانه را میشنوم، قورت میدهم وَ میخوابم امّا صبح، با گلوی متورم از بغضهای فروخورده بیدار میشوم و باز وانمود میکنم این هوای بلاتکلیف بهار است که محتاجم کرده به درمانهای بی فایده برای گلو درد وحشتناکم.
دراز کشیدهام اینجا که فشار خون نا متعادلم قرار بگیرد و لج نکند و هی نرود بالا و نیاید پایین. توی سرم اما به آخرین طعنههایی که شنیدم فکر میکنم. میدانی! عدهی خیلی زیادی هستند که توقع دارند بخاطر تو، هرچه جنگ در هرجای جهان حتی دعواهای عقیدتی و سیاسی که وسط حیاط همین مملکت رخ میدهند به من هم مرتبط باشد، که نیست الهی شکر.
و عدهای دیگر گمان میکنند که دختر تو بودن یعنی تعلق خاطر به گروه اول و من حق ندارم معتدل باشم، آرامش بخواهم و ایدههایی برای خودم داشته باشم. راستش، از جنگیدن با هر دو گروه خسته ام. جوری خسته که دلم میخواهد یک عمر سکوت کنم. درد دارد که نمیشود با صدای بلند به تو افتخار کرد، از یک طرف باید طعنه شنید، از آن یکی طرف توقعات فراوان.
خسته ام قطعا، اما برای هر دویشان به وکالت از تو که جانت را دادی تا جان ما در امان باشد میگویم، روزی که پدر سی و دو سالهی من زخم خوردهی خاک خرمشهر بود از کسی نپرسید که زنان این خانه و کوچهای که از آن دفاع میکنم چقدر از مویشان پیداست یا چقدر سفت به چادرهایشان میچسبند. قطعا که اعتقادات محکمی داشتی و قطعا که به اصول آگاه بودی ولی میدانم جغرافیای زخم خوردهی ایران را تاب نیاوردی و رفتی.
لطفا اجازه بده به هر دو گروه بگویم که بابای جوانم را ندادم که عَلَم کنید و بر سر همدیگر و بر سر من بکوبید. لطفا برای ترغیب زنان مملکتم به حجاب از چیزی بجز خونِ مقدس پدران ما استفاده کنید. و شمای گروه دیگر لطفا ما را با آنها که حقی بر گردن مملکت ندارند اما خودشان را صاحب همه چیز میدانند یکی نکنید. آنها که رفتند برای حفظ جغرافیای ایران و ناموس و آرامش این وطن رفتند. پدر من از یک دختر کم حجاب ایرانی همانقدر دفاع کرده که از یک خانم کاملا محجبه.
لطفا کمی با هم که نه، با شهدا مهربانتر باشیم. پدران ما ابزار آزار و اذیت هموطنانشان نیستند.
- ۹۶/۰۳/۰۴