اهمیت «ارجاع» در فیلمهای سینمایی بررسی یک نمونه خوب و یک نمونه بد
در وهله اول ممکن است «ارجاع» همان «ادای دین» به نظر برسد: ستایش از اثری مورد ستایش و علاقه فیلمساز. در بسیاری از موارد این تساوی صادق است. به عنوان مثال سام قریبیان در گفتوگویی با نگارنده به این اشاره کرده بود که در سکانسی از فیلم «360 درجه»، طرز نشستن شخصیتها را با الهام از یکی از سکانسهای فیلم «رد پای گرگ» تنظیم کرده است. آن ارجاع عملاً نقشی بیش از یک ادای دین شخصی ندارد و در این مورد خاص، مشکلی هم به وجود نمیآورد چون آن ارجاع فقط در یک نمای چند ثانیه ای به چشم میخورد و در ضمن طرز نشستن شخصیتها در آن نما به اندازهای طبیعی است که قرار نیست ذهن تماشاگر را به زور به سمت مسائل فرامتنی منحرف کند. آن نوع نشستن، خیلی راحت فقط میتواند مدل نشستن عادی شخصیتهای این فیلم باشد. در این مورد، ارجاع عملاً انحراف یا سکتهای در مسیر حرکت داستان یا پرورش شخصیتها ایجاد نمیکند و در دل مسیر طبیعی پیشرفت ماجرای فیلم گنجانده شده است.
منتقد کافه سینما در ادامه مینویسد: اما در بسیاری از موارد، ارجاع مستقیماً روی مسیر پیشرفت فیلم یا دریافت حس و حال لحظهای کاراکترها اثر میگذارد. در چنین مواردی، این ادعا که ارجاع مورد بحث فقط یک ادای دین شخصی است عذر بدتر از گناه به شمار میرود چون نتیجه پذیرش این حرف، اثبات نابلدی فیلمسازی است که ادای دین شخصیاش به یک فیلم دیگر، مسیر رو به جلوی فیلم خودش را قطع کرده است. در چنین شرایطی، انتظار این است که ارجاع صورت گرفته، مستقیماً در حرکت رو به جلوی داستان یا معرفی بیشتر شخصیتها تأثیر داشته باشد. این کاربرد ارجاع، میتواند خودش را به اشکال مختلفی نشان دهد. یکی از این کاربردها، ایجاد نوعی ارتباط میان وضعیت کاراکترهای فیلم جدید با شخصیتهای اثر مورد ارجاع است. این، کاری است که دیمین چزل در تعدادی از پختهترین ارجاعات فیلم «لا لا لند» انجام میدهد. یکی آثاری که در طول «لا لا لند» مدام مورد اشاره قرار میگیرد، «شورش بیدلیل» (نیکلاس ری) است. استفاده از رصدخانه گریفیث (یکی از لوکیشنهای کلیدی «شورش بیدلیل») و نمایش فیلم کلاسیک نیکلاس ری در یکی از سکانسها از جمله این ارجاعات است. اما ماجرا به سادگی ادای دین چزل به فیلم محبوبش نیست. این ارجاعات، کلیدی برای شناخت زوج اصلی و فرصتی برای نمایش نوعی همسانی میان سباستین و میا (کاراکترهای اصلی «لا لا لند») و جیم استارک (شخصیت جیمز دین در «شورش بیدلیل») نیز به شمار میروند.
ماجرا از جایی شروع میشود که میا شانس بازی در مجموعهای را به دست میآورد که قرار است با الگوبرداری از «شورش بیدلیل» ساخته شود در حالی که فیلم را ندیده است. سباستین تصمیم میگیرد میا را به تماشای «شورش بیدلیل» ببرد در حالی که در همان زمان دوست میا بر سر قراری حاضر است که میا هم باید در آن شرکت داشته باشد. میا در میانههای جلسه سرانجام تصمیمش را میگیرد، جلسه را ترک میکند و خودش را به سالن سینما میرساند. هنگام ورود، تصویر تیتراژ فیلم نیکلاس ری روی چهره میا میافتد: حالا میا هم بخشی از دنیای آن فیلم است؛ او هم شورش بیدلیل خود را با رها کردن پسری که ظاهراً موفق به نظر میرسد برای رسیدن به پسری که غرق در آرزوهای دور و درازش به نظر میرسد، آغاز کرده است. در ادامه همین سکانس، دقیقاً زمانی که سباستین و میا تصمیم به آغاز رابطه عاشقانه خود دارند، حلقه فیلم پاره شده و در نتیجه چراغهای سالن روشن میشود. میا و سباستین چه میکنند؟ به رصدخانه گریفیث میروند و در میان ستارهها پرواز میکنند و «شورش» خود را ادامه میدهند. پیرنگ اساسی «شورش بیدلیل»، پیرنگ «بلوغ» است و هر چند میا و سباستین در محدوده سنی جیم استارک قرار نمیگیرند، اما آنها هم با شورش علیه آن چه آنان را از رسیدن به درونیاتشان باز میدارد، به نوعی بلوغ دست پیدا میکنند.
دلایل ذکر شده تا همینجا برای توجیه تأکید چندین باره بر «شورش بیدلیل» در «لا لا لند» کافی به نظر میرسند. اما این تمام ماجرا نیست. آن چه «شورش بیدلیل» را از اکثر نمونههای مرتبط با عصیان نسل جدید علیه نظم پذیرفته نسل پدرانش (از تمهای تکرارشونده سینمای دهه 1950 آمریکا) متمایز میکند، این است که روی دیگر سکه را هم به تماشاگر نشان میدهد. در واقع پیرنگ فیلم نیکلاس ری دو تکه است: قسمت اول شورش جیم استارک را علیه خانوادهاش برای جدا شدن از قوانین محدودکنندهی خانه نشان میدهد و نیمه دوم به معضلات عصیان بیقاعده میپردازد تا در نهایت تصویری همهجانبه از ماجرا نشان داده باشد. این، بیشباهت به اتفاقی نیست که در «لا لا لند» برای میا و سباستین رخ میدهد. موفقیت جیم استارک در کنار گذاشتن قواعد کهنه خانه و پیوستن به نوجوانانی که ظاهراً او را بهتر درک میکنند تازه میانه کار است. به همان شکل، به هم رسیدن میا و سباستین هم پایان کار نیست. در چنین شرایطی، ارجاع به «شورش بیدلیل» درست در لحظات جدی شدن رابطه دو شخصیت اصلی «لا لا لند» را حتی میتوان کد چزل برای پیشبینی بخشی از حس و حال نهایی فیلم قلمداد کرد.
با این توضیحات مشخص میشود که انتخاب درست منبع ارجاع، چگونه میتواند به شکلهای مختلفی به پیچیدگی فیلم، و درک بیشتر شخصیتها و مسیر حرکت آنها از سوی تماشاگر کمک کند. ارجاعات اساسی «لا لا لند» به آثار دیگری همچون «کازابلانکا» و «چترهای شربورگ» هم فرصت مشابهی را برای شناخت و درک بیشتر شخصیتها فراهم میسازد.
از سوی دیگر، هر چه ارجاع درست و بهجا میتواند کیفیت فیلم را افزایش داده و اثر را وارد حوزههای پیچیدهتری کند، «اندازه نشناختن» فیلمساز در ارجاع، میتواند به در جا زدن فیلم منتهی شود. «نهنگ عنبر 2: سلکشن رؤیا» (سامان مقدم) پر از ارجاع به آثار مختلف است که – بر خلاف قسمت اول – در اکثر موارد نمیتوانند به پردازش شخصیتها یا پیشبرد داستان کمک کند. در مواردی هم که به نظر میرسد ارجاع صورت گرفته پتانسیل تأثیرگذاری در شناخت بیشتر شخصیتها را دارد، اندازه نشناختن فیلمساز این فرصت را از فیلم میگیرد. ذکر مثالی در این زمینه میتواند تفاوت میان ارجاع خوب و بد را بیشتر روشن کند.
در بخشی از فیلم، ارژنگ و اطرافیانش در شب چهارشنبه سوری مشغول شادی و سرور هستند که با نیروهای پلیس روبهرو میشوند. در این لحظه دوربین ابتدا مات و مبهوت ماندن افراد در حال سرخوشی را نشان داده و سپس به تدریج نیروهای پلیس وارد قاب میشوند و این در حالی است که آهنگ تریلر (مایکل جکسون) به آرامی به گوش میرسد. استفاده درست از موسیقی و اجرای مناسب مقدم فرصت جوری ارتباط طنزآمیز میان کاراکترهای فیلم و چهرههای ویدیوی «تریلر» را به وجود میآورند: پلیسها در نقش زامبیهایی که در «تریلر» جلوی مایکل جکسون را گرفتند. اما سکانس با رقص ارژنگ و همراهانش به سبک زامبیهای «تریلر» ادامه پیدا میکند. فیلمساز در اینجا فرصت برقراری ارتباط میان اثرش و منبع ارجاع را فدای خنداندن لحظهای تماشاگر میکند و نتیجه، یک رقص یکی – دو دقیقهای است که روند حرکت داستان را متوقف کرده و چیزی به شخصیتها اضافه نمیکند.این فرم روایی البته میتوانست درست و مؤثر باشد اگر روایت «نهنگ عنبر 2: سلکشن رؤیا» از ابتدا بر پایه هجویه شکل گرفته بود (چیزی که در بهترین حالت در برخی از آثار شاخص مل بروکس میبینیم). اما مشکل این است که فیلمنامه «نهنگ عنبر 2: سلکشن رؤیا» در کلیتاش از روایتی کلاسیک برخوردار است. در این فیلم با یک طرح اصلی داستانی و یک محور منفرد به عنوان پیشبرنده درام روبهروییم و طبیعتاً انتظار این است که خرده داستانها و سکانسهای منفرد به شکلی به طرح اصلی مرتبط شوند اما مقدم در این امر موفق نشان نمیدهد و همین باعث میشود که فرصتهای خوبی که در فیلم ایجاد میشود را هم از دست بدهد.
- ۹۶/۰۴/۲۳