شرمندگی و سکوت گوهر گرانی است که به هر کس ندهند
چند سالی است که از خروج پر سر و صدای دختر بهزاد فراهانی میگذرد؛ اما شور بختانه و یا خوشبختانه با پوشش خبری و پرداختن رسانههای داخل به فعالیتهای او، همچنان نام او را هر از چند گاهی میشنویم.
شوربختانه بودن این اتفاق آن است که در مواجهه با این رفتار و حرکت هیچ پاسخ و واکنشی درخور از سوی جامعه هنر به آن داده نشد و همچنان با یک کلیک ساده شاهد آن هستیم که در برخی از رسانههای وطنی به روزترین اخبار و رویدادهای مربوط به این شخص را میتوان یافت.
در مقابل شوربختی در دسترس بودن اخبار؛ میتوان مطلع شدن مردم از ولنگاریهای این شخص را میشود قسمت خوشبختانه این اتفاق دانست.
البته این نکته در همان سالهای ابتدایی میتوانست نکته مثبتی تلقی شود و حالا دیگر نیازی به بازنشر آن اخبار احساس نمیگردد. علت بیان این مسئله به دلیل واکنشهای اولیه به کوچ این شخص است.
آن روزها که فیلم "یک مشت دروغ" (bodies of lies) دست به دست میچرخید و اظهار نظرها نسبت به آن بیان میشد؛ عدهای در دفاع از این حرکت آن را صرفاً یک تجربهی هنری میدانستند و حرفه بازیگری را فارغ از مناسبات سیاسی عنوان میکردند؛ اما این اظهار نظرها با رونمایی از هنرنماییهای بعدی آن شخص به سمت و سوی دیگری کشیده شد و حالا همانها که از مرز بین هنر و سیاست میگفتند؛ رفتارهای او را نوعی اعتراض به شرایط موجود ایران میدانند!
بهزاد فراهانی از همان ابتدای خروج دخترش واکنشهای متفاوت و متناقضی را از خود نشان داد. با کنار هم قراردادن این واکنشها میتوان یک نوع موقعیت سنجی را در حرفهای او دریافت کرد که براساس جو حاکم بر جامعه و نحوهی پرداخت رسانه به آن مسئله بود.
در روزهای نخستین زبان بهزاد فراهانی و حتی همسرش تنها به تکذیب گشوده شد؛ اما پس از آنکه رضایت و حمایت بخش کوچکی از اجتماع و بخش نسبتاً بزرگتری از جامعهی هنر را دید برخلاف واکنشهای قبلی؛ رفتار دخترش را مایه مباهات خود دانست!
بهزاد فراهانی در سالهای اولیه از سوالهای مرتبط با دخترش فرار میکرد و حتی در قالب نقل یک خاطره غیر مستقیم رفتار دخترش را مورد مذمت قرار داده و از بی چارگی خود در برخورد با او میگفت.
اما همین آقای فراهانی با تغییر نسبیِ فضای پیرامون دخترش تغییر موضع داد و پس از آن با زبان تمجید از وی یاد کرده و میکند. فراهانی در آخرین اظهار نظرش در تعریف از دختر خود او را فرزند ایران خواند و قدرت بازیگری او را با مقایسه نمودن با بزرگانی نظیر "ملینا مرکوری و گرتا گاربو" به تمجید از هنر بازیگری وی پرداخت.
در این اظهار نظر آقای فراهانی چند نکته وجود دارد. اینکه شخصی دختر خوش سابقهی خود را با نام دختر ایران بنامد بر اساس چه معیاری است؟ آیا محل تولد و زاده شدن از پدر و مادری ایرانی را ملاک قرا میدهد و یا نکند میخواهد او را از سر افتخار دختر ایران بداند؟
تعمیم دادن یک شخص به یک کشور و یا از سلالهی خاک یک کشور خواندن شخصی که رفتارش هیچ قرابتی با فرهنگ آن کشور ندارد؛ غیر ازآنکه فراری رو به جلو باشد چه معنی دیگری دارد؟ آیا صرف کسب یک موفقیت آنهم تنها از حیث کمی و حضور در چند اثر خارجی باعث میشود ماهیت رفتارهای متناقض با فرهنگ جامعه ایرانی و اسلامی فراموش شده و حالا مایهی مباهات مردم تلقی گردد؟
مرور آثار دختر بهزاد فراهانی نکتهی عیانی را در دل خود دارد که اگر او حتی از دید صرفاً هنری هم به آن نگاه کند بعید است که بتواند نقطهی درخشانی را در آن بیابد. آیا فراهانی پدر در مشاهدهی آثار دخترش به شخصیت عموم کاراکترهای او هم توجه دارد و یا تنها بازی درخشان را نشانهی موفقیت او میداند؟ اگر دختری در چارچوب حد و حدود سینمای ایران ایفاگر همان نقشها باشد باز هم مورد ستایش قرار میگیرد و یا به دلیل بازی در نقش کاراکترهای دسته چندمی توجهی به او نمیشود؟
دخترِ فراهانی برهنگی را به عنوان یکی از ابزار مرسوم در مطرح شدن در جامعهی هنری غرب به جان خرید و با وجود آنکه پاداش و توجه درخوری را در مقابل آن ندید باز هم در آن غوطه ور شد.
آیا بهزاد فراهانی چنین رفتاری را تنها از منظر پروسه معمول در غرب برای رسیدن به شهرت میبیند و توجهی به اخلاق فروخته شده در پس آن ندارد؟ آیا موفقیت و پیشرفت به قیمت کنار گذاشتن و یا نادیده گرفتن مسائل اخلاقی در نظر یک مرد ایرانی دارای جایگاه و ارزش است؟ فراهانیِ سپید موی و با تجربه؛ این چنین الگوی رفتاری را در کجای تاریخ این کشور دیده که از رویان مشق میکند و سر پر زباد و سرشار از مباهاتش را بالا میگیرد؟
البته در بروز این مسئله مقصر دیگری وجود دارد که فارغ از رفتار خانوادهی فراهانیها است. رجوع پی در پی رسانهها به بهزاد فراهانی و پی گیری حال و روز دخترش از او پایهگذار بیان مطالبی شد؛ که با دستبهدست چرخیدن آن قبح رفتارهای دختر او نیز در جامعه ریخته شد.
این تابوشکنی از لطیفهگویی در مورد دختر فراهانی تا لذت بردن از عکسهای برهنه و همچنین از تعریف و تمجیدهای آن چنانی طیف شبه روشنفکر بدنه سینمای ایران را در برمیگیرد. فعالیت در این فضا و اشاعه گری منکر و رفتار مستهجن از سوی عوامل مختلف و افراد فعال در حوزه رسانه؛ اگر از رفتارهای ولنگار آن شخص بدتر نباشد بیاثرتر نیست.
شاهد مثال این مطلب هم تغییر موضع و حرفهای بهزاد فراهانی نسبت به قبل است. شاید یکی از دلایل تغییر ادبیات او نسبت به دخترش؛ مناسب بودن شرایط برای افتخار کردن به چنان دختری با چنان رفتارهایی است.
شاهد مثال پاراگراف پیشین یک اقدام به جستجو به روشی ابتدایی است. اگر در موتور جستجوی گوگل نام و نام خانوادگی آن شخص را جستجو کنید نتایج حاصل تا مورد بیستم همگی سایتهای داخلی و یا غیر فیلتر است. این نمونه کوچکی است از داغ نگهداشتن تنور این بحث توسط رسانهها؛ حال آنکه برخی از آنها به بررسی مد لباس استفادهشده توسط او در ایام مختلف سال هم میپردازند.
محکوم بودن رفتارهای دختر این شخص تنها بهواسطهی دین و شرع نیست؛ چرا که ممکن است یکی از همان روشنفکرنمایان توجیه گر بگوید که اصلاً شاید این فرد مسلمان نباشد و شما گیر بیربط به او میدهید؛ اما نکته این جا است که این رفتار در فرهنگ ایران نه تنها هیچ جایگاهی ندارد؛ بلکه برهنگی و افتخار به برهنگی در هیچ کجای فرهنگ این سرزمین جای ندارد.
با این اوصاف یک نفر از آقای فراهانی باید به بپرسد که او چطور به خودش اجازه میدهد که یک چنین فردی را دختر ایران بنامد؟
بد نیست بهزاد فراهانی تصویر کتیبههای هخامنشی را به نظاره بنشیند و یا گوشههایی از ادبیات پارسی را مرور نماید تا در آن از ماهیت یک بانوی ایرانی بیشتر بداند و این نکته را از یاد مبرد که وجه تمایز یک مرد ایرانی، غیرتمند بودن اوست. چنانکه روانشاد مهدی حمیدی شیرازی در وصف غیرتمندی سلطان جلالالدین خوارزمشاه در برابر تازش وحشیانهی مغولان به سرزمین بزرگ ایران؛ حفظ ناموس و دوری جستن از بدنامی را حتی به قیمت به آب انداختن زن و فرزند میداند و در نقطه عطف روایت حماسه شاعر میگوید:
پس آنگه کودکان را یک به یک خواست نگاهی خشم آگین در هوا کرد
به آب دیده اول دادشان غسل سپس در دامن دریا رها کرد:
بگیر ای موج سنگین کف آلود ز هم واکن دهان خشم، وا کن!
بخور ای اژدهای زندگی خوار دوا کن درد بی درمان، دوا کن!
زنان چون کودکان در آب دیدند چو موی خویشتن در تاب رفتند
وزان درد گران، بی گفتهِ شاه چو ماهی در دهان آب رفتند
شهنشه لمحهای بر آبها دید شکنج گیسوان تاب داده
...
چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار از آن دریای بی پایاب، آسان
به فرزندان و یاران گفت چنگیز که: گر فرزند باید، باید این سان!
- ۹۵/۰۸/۰۳